گفتوگو با فرانسیس فوکویاما در باب تغییرات سرمایه گذاری پس از 11 سپتامبر
فرانسیس فوکویاما
11 سپتامبر 2001 تاریخی است که تغییرات بزرگی را در عرصه اقتصادی و سیاسی دنیا رقم زد. فرانسیس فوکویاما یکی از پژوهشگران علوم سیاسی در آمریکا معتقد است که این تاریخ نقطه عطفی در اقتصاد جهان بود و زمینه را برای ایجاد جهانی چندقطبی فراهم کرد. او قدرتمند شدن کشورهای در حال توسعه دنیا و اثرگذاری آنها در عرصه اقتصادی جهان را به دلیل تضعیف شرایط اقتصادی ایالات متحده آمریکا بعد از 11 سپتامبر میداند و در گفتوگوهایش بارها در این مورد سخن گفته است. این نظریهپرداز برجسته اخیراً گفتوگویی انجام داد که موضوع آن اثرات حادثه 11 سپتامبر روی اقتصاد و فضای سیاسی دنیا بوده است. متن این گفتوگو را در زیر میبینید
هماکنون 11 سال از آن تاریخ گذشته است و اقتصاد دنیا و حتی فضای سیاسی جهان تغییرات بزرگی را تجربه کرده است. به نظر شما شاخصترین تاثیر حادثه 11 سپتامبر چه بود؟ آیا میتوان تحولات اقتصادی سالهای اخیر را به دلیل آن حادثه دانست یا خیر؟
11 سپتامبر یکی از بزرگترین حادثههای تروریستی قرن اخیر بوده است که هنوز هم در خاطر مردم باقی مانده است ولی به نظر من در درازمدت این خاطره هم مانند حوادث تروریستی دیگری که در سالهای گذشته اتفاق افتاد و شاید کمتر کسی در مورد آن صحبت کند به گذشته میپیوندد. البته این حادثه تاثیر زیادی روی اقتصاد و سیاستهای اقتصادی دنیا بر جای گذاشت. مثلاً باعث شد تا سرمایهگذاری در کالاهایی از قبیل نفت و طلا بیشتر شود زیرا ایمنی سرمایهگذاری در آنها بیشتر از بازارهای دیگر است و در مواقع بحرانی قیمت آنها بیشتر از دیگر کالاها رشد میکند. شاید همین مساله زمینهساز رشد قیمت این دو قلم کالای سرمایهای شد. از طرف دیگر هزینههای زیادی را به دولت تحمیل کرد که از جمله آنها ایجاد فرصت شغلی تازه برای بازماندگان حادثه و یا بازسازی برجها و یا هزینههای کلان تامین امنیت در فرودگاهها و در سطح کشور بود. این حادثه زمینهساز دو جنگ طولانی در خاورمیانه شد که این دو جنگ نیز هزینههای اقتصادی و انسانی زیادی را برای کشور به همراه داشت. در جریان جنگ پیشبینی میکردند مجموع هزینه جنگ در دو کشور عراق و افغانستان برابر با 3/1هزار میلیارد دلار باشد ولی هماکنون آمارها از هزینهای بیشتر از سه هزار میلیار دلار برای جنگ آمریکا با عراق و افغانستان و هزینه بیشتر از 700 میلیارد دلار برای جنگ در کشور پاکستان حکایت دارد. اینها را میتوان در زمره هزینههای اصلی حادثه 11 سپتامبر دانست.
شما عنوان کردید که این حادثه از سلطه اقتصادی و سیاسی آمریکا بر جهان کاست و باعث ایجاد یک دنیای چندقطبی هم از جهت اقتصادی و هم از نظر سیاسی شد. در این مورد بیشتر توضیح دهید.
بعد از فروپاشی شوروی سابق آمریکا از نظر اقتصادی و سیاسی و نظامی بر دنیا مسلط شده بود ولی وقوع حادثه 11 سپتامبر سبب شد تا کشورهای دیگری که عمدتاً در زمره کشورهای در حال توسعه دنیا بودند فرصت ظهور و قدرتنمایی پیدا کنند. رشد اقتصادی کشور چین و افزایش تعاملات اقتصادی این کشور با آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی دنیا بعد از سال 2001 اتفاق افتاد و هماکنون ارزش تولید ناخالص داخلی این کشور بعد از آمریکا در جایگاه دوم دنیاست. همچنین در عرصه سیاسی دنیا هم کشورهای برزیل و هند و روسیه و آفریقای جنوبی به همراه چین وارد میدان شدند و زمینه را برای ایجاد یک فضای چندقطبی اقتصادی و سیاسی فراهم کردند. حال سیاستهای اقتصادی و عملکرد مالی یک کشور خاص نیست که بازارهای جهانی را تحت تاثیر قرار میدهد بلکه تمامی کشورهای مذکور بسته به حجم تجارتشان در دنیا و سهمشان در اقتصاد جهانی در اقتصاد و سیاست دنیا ایفای نقش میکنند.
هماکنون اهمیت این کشورها در عرصه اقتصادی دنیا بیشتر از دیگر کشورهای دنیاست و حادثه 11 سپتامبر سبب شد تا گذار اقتصادی این کشورها از کشورهای رده دوم به کشورهای اثرگذار در فضای اقتصادی با سرعت بیشتری اتفاق بیفتد. البته بحران مالی جهان در سال 2007 میلادی که ریشه در سیاستهای اقتصادی نادرست آمریکا داشت و از همین کشور هم شروع شد در قدرتمندتر شدن این کشورها در سالهای اخیر تاثیر زیادی داشت. در سالهای اخیر دو کشور چین و روسیه در زمره وزنههای اثرگذار در پهنه سیاسی و اقتصادی دنیا بودهاند و اگر بحران مالی و اقتصادی آمریکا و ناتوانی دولتمردان در کنترل فضای اقتصادی ادامه پیدا کند تا چند سال آینده نقششان در اقتصاد دنیا از آمریکا هم بیشتر میشود.
به نظر شما وضعیت چندقطبی اقتصاد دنیا تا کجا ادامه پیدا میکند و در میان این کشورهای نوظهور کدامیک میتواند نقش بیشتری در اقتصاد دنیا داشته باشد؟
بدون شک تمامی این کشورها در اقتصاد دنیا اثرگذار هستند ولی نمیتوان تاثیر اقتصادی چین را با دیگر کشورها مقایسه کرد. طی 10 سال گذشته چین شاهد رشد دورقمی اقتصاد، جذب میلیاردها دلار سرمایه خارجی در بخشهای مختلف صنعتی و اقتصادی و تبدیل شدن به یک صادرکننده بزرگ فولاد به جای واردکننده این فلز بوده است. در نهایت چنین توانستند قطب اثرگذار روی بازارهای مالی دنیا شود و دوستان زیادی در سراسر دنیا داشته باشد. این موفقیتهای اقتصادی و سیاسی سبب میشود تا رشد اقتصادی این کشور بیشتر از دیگر کشورهای جهان شود و استفاده بهینه از این سرمایهها نیز زمینه را برای بیشتر کردن فرصتهای شغلی و ارتقای استانداردهای زندگی فراهم خواهد کرد. طی پنج سال گذشته طبقه متوسط اقتصادی در چین رشد کرده است و سهم آنها در اقتصاد بیشتر و بیشتر شد در حالی که طبقه متوسط آمریکا در حال کوچک شدن است. در این سالها طبقه فقیر آمریکا افزایش پیدا کرد و ثروتمندان هم برای بهرهگیری از فرصتهای اقتصادی کشورهای در حال توسعه به خصوص چین و هند سرمایههایشان را از کشور خارج کردهاند. بررسی این اطلاعات به راحتی میتواند نشاندهنده آینده اقتصاد دنیا باشد. آیندهای که در آن نقش آمریکا کمتر و نقش آسیا به رهبری چین بیشتر خواهد شد.
از زمانی که دولت اوباما روی کار آمده است همواره در مورد طرحهایی که به کاهش هزینههای دولتی میانجامد سخن گفته است. به نظر شما دولت میتواند این کار را انجام دهد و اگر میتواند بیشترین کاهش هزینهها باید در کدام بخش باشد؟
به دلیل بحران مالی در آمریکا که بیش از پنج سال است اقتصاد را درگیر کرده است ما چارهای جز کاهش هزینههای دولتی نداریم و به نظر من اولین بخش از کاهش هزینهها باید کاهش هزینههای دفاعی باشد. خروج نیروهای آمریکایی از عراق و افغانستان و درگیر نشدن آمریکا در جنگهای دیگر در کشورهای مختلف دنیا از مصادیق این مساله است. در سال گذشته هم شاهد بودیم که آمریکا در درگیری نظامی لیبی مداخله چندانی نداشت و به سرعت حضورش در این کشور را پایان داد. دلیل این مساله ناتوانی مالی دولت آمریکاست و در این شرایط بحرانی باید از تمامی ابزارهای موجود برای مقابله با هزینههای غیرضروری برای مردم آمریکا استفاده کرد. البته این سیاست را نمیتوان سیاست دولت اوباما دانست بلکه سیاستهای کشور است که با روی کار آمدن هر رئیسجمهوری در آمریکا باید پیگیری میشد.
پس سیاستهای دولت آینده آمریکا هم باید در همین جهت باشد. درست است؟
بدون شک دولت آینده هم نمیتواند وارد بازیهای پرخطر و هزینهبر شود. ورود به جنگهای جدید و مداخله در وضعیت کشورهای خاورمیانهای که اخیراً با ناآرامیهای اجتماعی مواجه شدهاند مسالهای است که نهتنها دولت فعلی بلکه دولت آینده هم نمیتواند انجام دهد زیرا اقتصاد آمریکا در شرایطی نیست که بتواند ریسک کند.