علی فرحبخش | کارشناس اقتصادی
در بسیاری از سالهای قرن بیستم، چین فقیرتر از کامرون بود. در سال ۱۹۴۹، زمانی که جمهوری خلق چین تشکیل شد، یکی از بزرگترین کشورهای جهان در جنگ داخلی پارهپاره شده بود و از آن پس تحت یک نظام دیکتاتوری کمونیستی قرار گرفت.
در اواخر دهه ۱۹۵۰، میلیونها نفر در نتیجه یک قحطی ناشی از سیاستهای شکستخورده دولتی به کام مرگ رفتند. برآورد شمار مرگ ناشی از گرسنگی، چیزی بین ۱۰ تا ۶۰میلیون نفر بود. برخی مورخان تعداد جانباختگان را چیزی معادل جمعیت انگلستان یا مجموع جمعیت کالیفرنیا و تگزاس تخمین زدهاند. حتی مقامات دولتی چین بعدها به مرگ ۳۰ میلیون نفر اعتراف کردند؛ هرچند بدی آب و هوا را مقصر اصلی قلمداد کردند.
اما چین چگونه توانست عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان را از آن خود کند و بزرگترین برنامه تاریخ برای فقرزدایی را به اجرا گذارد. هیچکس در زمان حکومت مائو نمیتوانست تصور کند که روزی چین برنامههای اقتصاد بازار را اجرا کند. نقطه عطف تاریخی که چرخش سیاستی در این کشور را به نمایش میگذارد، بیانیه رسمی منتشرشده در روز پایانی نشست پنجروزه پلونوم سوم کمیته مرکزی یازدهم حزب کمونیست چین از ۱۸ تا ۲۲ دسامبر ۱۹۷۸بود که در پکن برگزار شده بود. این جلسه اکنون بهعنوان روز تولد اصلاحات اقتصادی در چین پس از حکومت مائو شناخته میشود.
اگرچه این سند از محکومیت اشتباهات مائو طفره میرود، اما به صراحت ناکامیهای گذشته حزب را میپذیرد و صادقانه اهداف اصلاحات اقتصادی را برمیشمارد. این بیانیه بر ضرورت «تغییر مشی حزب و سوق دادن آن به نوسازی» تاکید میورزد. بیانیه با رد دکترین مائو درباره شور و شعف انقلابی بهعنوان مهمترین انگیزه کارگران و دهقانان، منافع و انگیزههای فردی و مادی را مورد تاکید قرار میدهد. در این نوشته تاریخی تاکید میشود که باید رفاه مردم در شهرها و روستاها همزمان با رشد تولید بهبود بیابد و نگاه اداری به حل مسائل ضروری و روزمره مردم را محکوم میکند.
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: «لازم است تحت هدایت متمرکز حزب، مسوولانه با ناکامیها برخورد شود و با تمایز بین حزب، دولت و بنگاه، حزب جانشین دولت نباشد و دولت نیز جایگاه خود را در مقام اداره بنگاه قرار ندهد. باید تفکیک قدرت، مسوولیت و وظایف در سطوح مختلف صورت بگیرد.»
اگرچه اهمیت این بیانیه تاریخی غیرقابل انکار بود، ولی حتی رهبران چین در آن زمان تصور دقیقی از اقتصاد آزاد نداشتند. اما نکته کلیدی آن بود که ذهنشان باز بود و آماده بودند که از هر ابتکاری برای دستیابی به رشد اقتصادی استقبال کنند. آنچنانکه دنگ شیائوپینگ، معمار اصلاحات اقتصادی چین در سخنرانی معروف خود در اجلاس حزب کمونیست گفت: «گربه مهم نیست سفید است یا سیاه، مهم این است که موش بگیرد.» درواقع با این سخنان وی نشان داد که از هر برنامهای برای بهبود اوضاع اقتصادی چین استقبال میکند.
دنگ شیائوپینگ پس از برکناریاش در آغاز انقلاب فرهنگی، دوران تبعید خود را بهعنوان یک کارگر کارخانه تراکتورسازی در استان جیان شی سپری کرد. دوری وی از حکومت فرصتی ایجاد کرد که به آشفتگی سیاسی پس از انقلاب فرهنگی بیندیشد و پوچی رادیکالیسم ایدئولوژیک را بیش از پیش درک کند. او بلافاصله پس از بازگشت به پکن، تلاش برای رهایی از اقتصاد ایدئولوژیزده رادیکال و نزاع طبقاتی را آغاز کرد و برنامه توسعه «چهار نوسازی» را به تصویب رساند.
حتی در سال ۱۹۸۰ از نظریهپرداز معروف اقتصاد بازار، میلتون فریدمن دعوت شد تا در یک دوره آموزشی یک هفتهای در چین، نظریه قیمتها را به ارشدترین دیوانسالاران چین بیاموزد. پس از پایان دوره، یکی از مسوولان وزارت توزیع اقلام استراتژیک چین به فریدمن گفت: «متوجه همه مباحث کلاس وی شده است؛ ولی هنوز نمیداند چه سازمانی مسوول توزیع کالاهای اساسی در آمریکا است!!!»
اما انزوا و انسداد فکری مدیران چین به سرعت از میان رفت. پس از مائو دولت تصمیم گرفت به سرعت به سیاست خارجی چین در صدور انقلاب خاتمه دهد و همزمان به ایجاد رابطه با همسایگان آسیایی و جهان توسعهیافته دست یابد. سال ۱۹۷۸ تبدیل به سال دیپلماسی خارجی برای چین شد. به محض اینکه چین دروازههایش را به جهان خارج گشود، تجارت خارجی این کشور به سرعت رشد کرد. مجموع تجارت خارجی چین (واردات و صادرات) در سال ۱۹۷۷ حدود ۱۴میلیارد دلار بود که نزدیک یکدهم تجارت ژاپنیها بود. در سال ۱۹۷۸ به یکباره تجارت خارجی چین ۵۰درصد افزایش یافت. چینیها بالاخره واقعیات روی زمین را پذیرفتهاند و چرخش همهجانبهای را در سیاست اقتصادی و روابط خارجی خود آغاز کردند.
نگاه اجمالی به تاریخ سلاطین ایران شواهد متعددی را نشان میدهد که پادشاهان این سرزمین حاضر به قبول واقعیات موجود نبودند یا علاقهای به بهرهگیری از تجارب بشری برای حل مشکلات نداشتند. اعتمادالسلطنه از ناصرالدین شاه نقل میکند که در اوایل سلطنت به صدراعظم خود میرزا آقاخان نوری میگوید: «من وزیری را میخواهم که نداند استکهلم نام نوعی کلم است یا شهری در اروپا.» جالب است همین ناصرالدین شاه در اواخر سلطنت به هیاتوزیران خود میگوید: «میدانم کشور در شرایط بدی قرار دارد؛ ولی تلاش کنید تا آخر سلطنت من بحرانی ایجاد نشود.»
جالب است که برای وی آنقدر رتقوفتق امور مالی کشور بیاهمیت بود که پس از فوت میرزایوسف مستوفیالممالک آشتیانی، پسرش را که ۹ سال بیشتر نداشت و عزیزکرده شاه بود، ملقب به لقب «حسن مستوفیالممالک» کرد و امور مالیه کشور را در اختیار او قرار داد. وی تا زمان ترور ناصرالدین شاه در حرم حضرت عبدالعظیم همچنان رسما وزارت مالیه را برعهده داشت. ولی اصرار فراوان اطرافیان باعث شد در این دوره پسرعمویش میرزا هدایتالله آشتیانی (پدر دکتر مصدق) به نیابت از این طفل خردسال، عملا امور مالی کشور را برعهده داشته باشد. مبدا بسیاری از مشکلات امروز ما نیز به دوره همان سلاطین بیکفایت بازمیگردد.
اکنون وزرای دولت سیزدهم سکان بوروکراسی معظم دولتی را به دست گرفتهاند؛ آن هم در شرایطی که علاوه بر مشکلات مزمن همیشگی، دو شوک بزرگ تحریم و کرونا ضربات سنگینی بر بدن نحیف اقتصاد ایران وارد آورده است. مصائبی که حتی با چاپ پول و استقراض از بانک مرکزی نمیتوان مرهمی حتی موقت برای آن مهیا کرد.
شرط موفقیت سیاستگذاران در شرایط فعلی بر سه محور استوار است: «بدانند، بخواهند و بتوانند.» اولا سیاستگذاران باید اشراف کاملی بر شرایط اقتصادی کشور و راههای برونرفت از آن داشته باشند. ثانیا بخواهند در مقابل تعارض منافع ناشی از مقاومت حافظان وضع موجود ایستادگی کنند و ثالثا بتوانند یک تیم اقتصادی منسجم و ساختار اداری متناسب با آن را برای اجرای برنامهها تدارک ببینند. باید منتظر ماند و دید که آیا تیم اقتصادی جدید قادر است در یک چرخش تاریخی رفاه خانوارهای ایرانی را در مسیر جدیدی رهنمون سازد یا باید همچنان شاهد تداوم روند سریهای زمانی سالهای پیشین باشیم.